در آن تودرتوی کوچه هر جا که خسته میشدی کنار در خانهای میتوانستی تکیه بزنی به نشیمنگاهی. میدانستی که راه برای رفتن است اما نه همیشه رفتن. باید لختی درنگ کرد. دل به کوچههای کاهگلی سپرد و دوباره راه را از سر گرفت. این تصویری است خاکستری از روزگاری که امروزه دیگر نشانی از آن نیست. امروزه نه نشان از آن کوچههاست و نه نشانی از آدمهایش. امروزه شهر به مجموعهای از آپارتمانهای مکعبی شکل بدل شدهاست که به هیچ رهگذری امان استراحت نمیدهد. هجوم آسفالت رؤیای دیرین آن کوچههای خاکی را به عقب راندهاست.
این تمام ماجراست. تهران به مانند تمام شهرهای کشور از آن روزها فاصله گرفته و دیگر به آن روزها که تنها در دوردست خاطرات نشانی از آن به جا مانده برنمیگردد؛ نه به بوی کاهگل و نه کوچههای خاکی دوردستها.
عجیب است. در یک خیابان بزرگ به طول 18کیلومتر که محلی است برای قدم زدن گاهبهگاه شهروندان تا چندی پیش جایی برای استراحت نبود. عجیبتر اینکه در هیچیک از میدانهای شهر کسی نمیتواند لحظهای درنگ کند و در کنار میدان در گوشهای بر صندلی آرام گیرد. تهران بهگونهای طراحی شده که انگار فقط شهر رفتن است. تهران شهر نماندن است. شهر ننشتن. شهر استراحت نکردن. این شهر به نحو حیرتانگیزی به نیازهای شهروندانش بیاعتناست. اما ماجرا شاید به روزها پیش برگردد. به سالهایی دوردست.
به روزهایی که سنگبنای این شهر نامانوس گذاشته شد. شاید اولین بار در دوره آقا کریمخان بوذرجمهری بود که تهران چهره عوض کرد. هنگامی که او دروازههای شهر تهران را به بهانه توسعه ویران کرد و اولین مظاهر تجدد را در بناهای آن وارد کرد، تهران از آن روزگار فاصله گرفت. کوچههای آشتیکنان به خیابانهای سرد و بیروح تبدیل شد و تهران شد شهر بیتناسب.
سیاوش لطیفی نیز به مانند تمام معماران به نکتهای کلیدی اشاره میکند: ما اصول شهرسازی قدیم را از بین بردهایم و با اصول جدید هم سازگار نشدهایم. این موضوع باعث شده تا تهران چهرهای درهم پیچیده بهخود بگیرد. ما هنوز نتوانستهایم آن جهانبینی که در معماری گذشته ما بود را به امروز بیاوریم. در حالی که کشورهایی مانند ژاپن توانستهاند به راحتی بین سنت و جهان جدیدشان ارتباط دقیقی برقرار کنند. اما این مشکل در کشور ما هنوز وجود دارد. شاید هنوز هم آثاری از ساختمانهای قدیمی با معماری مناسب شهری در شهرهایی مانند یزد وجود داشته باشد.
خانههایی با 2 نشیمنگاه در کنار در ورودی و خانههایی که هر کدامشان در کوچهها نظم و هارمونی کوچه را نه تنها از بین نمیبردند بلکه به آن شکوه خاصی میدادند. اشاره به نمونهای دیگر از معماری امروز میتواند سخنان لطیفی را کمی جذابتر کند. «طرح نواب هنگامیکه شروع شد، انتظار عمومی بر آن بود که اتفاقی خوب در شهر بیفتاد. هرچند این کار بسیار خوب و ضروری بود و توانست مشکل ترافیک شمال و جنوب را در بخش غربی تهران حل کند، اما با مشکلاتی همراه بود.
متأسفانه در ساخت این منطقه به مانند تمامی بخشها، این مجموعه بهعنوان یک محله دیده نشد. ساختمانها بهگونهای ساخته شدند که هیچ تناسبی با محل ساخت نداشتند. از طرفی وجود یک بزرگراه در وسط دو صف از ساختمانها بهگونهای نتوانست بافت این منطقه را حفظ کند. هر کس که در آپارتمانش را باز میکند بلافاصله و بدون هیچ مانعی وارد اتوبان میشود.
جاذبه پنهان یکپارچگی
همانطور که یک خانه به مبلمان نیاز دارد، شهر نیز به آن نیاز دارد. مبلمان هر خانه نشانه شخصیت و فرهنگ ساکنان آن خانه است. همانطور که مبلمان شهری هر شهر بیانگر شخصیت و فرهنگ شهروندان یک شهر است. از طرفی هر شهر از مناطق و محلاتی مختلف تشکیل شدهاست و این امر ایجاب میکند هر شهر با توجه به ویژگیهای هر محله مبلمان خاصی برای آن طراحی کند. بهعنوان مثال مبلمانی که برای بهارستان طراحی شدهاست، تنها باید برای بهارستان به کار گرفته شود نه مثلا برای جایی مثل ونک. لطیفی با این مقدمه در مورد مبلمان شهری ما را به سمت مقایسههایی میبرد که چندان غریب نیست.
او به خیابان قائم مقام اشاره میکند و میگوید: در طراحی یک مبلمان شهر که بیش از 24 آیتم میشود، باید تمام بخشها مورد توجه قرار گیرد. اتفاقی که در خیابان قائم مقام به آن توجه نشدهاست. در این خیابان چراغهای روشنایی زیبایی که بخشی از مبلمان شهری است به کار رفته است. این در حالی است که نوع طراحی این چراغها به مجموعه مبلمان خیابان قائم مقام اصلا نمیخورد. به همین دلیل است که این خیابان با وجود داشتن ویژگیهای بسیاری خیلی زود از یک خیابان زیبا به خیابانی با عناصر بیتناسب تبدیل شد.
لطیفی در ادامه میگوید: صندلی در کنار عناصری مانند چراغها، سطل آشغال، سنگفرش و حتی میلههای و زنجیرهای جداکننده باغچهها و هرچه که در خیابان و پیادهرو وجود دارد، مجموعه مبلمان شهری را تشکیل میدهد. بنابراین باید به هنگام نصب صندلیهای مناسب در شهر مجموعهای از این عناصر در کنار هم دیده شوند.
بازگشت به اولین قدم
هنگامی که در سال 1348 اولین طرح جامع تهران به تصویب رسید، هیچ کسی نمیتوانست تصور کند که تهران بهتدریج از آدمها تهی میشود و شهری میشود برای خودروها. هیچ کس نمیتوانست تصور کند که در پس شور و شادیهای مختلف برای ساخت یک اتوبان یا خیابان، انسانها هستند که بهتدریج فراموش میشود. در تمام آن سالها تهران بزرگ شد. تهران به هیات یک کلانشهر درآمد و هر روز بر خیابانهای و بزرگراههای آن افزوده شد.
خیابانها و بزرگراههایی که برای تردد خودروها طراحی شده بود نه برای تداوم حضور آدمها. مدیرعامل شرکت چاروک نقش میگوید: مسئولان شهری سالها پیاده را فراموش کردهبودند و به همین دلیل عمدهترین نگاه در شهرها بهخودروها بود نه آدمها.
مدیریت شهری دارای فکری ترافیکی باشد، مسلما تنها به سوارهها جولان خواهد داد. اتفاقی که در طول دهههای اخیر افتاد. او نمیگوید که این ماجرا از اولین طرح جامع تهران آغاز شد. طرحی که تمام کوچههای قدیمی و کاهگلی را به قصد ساخت بزرگراهها از بین برد.
اما لطیفی در ادامه میافزاید: نگاه به پیاده در خیابان ولیعصر طی سالهای گذشته اندکی دیدهشدهاست. این اتفاق در مدیریت شهری میتواند نوید یک تحول باشد. همین که نگاه مدیریت شهری بر این است که عابر پیاده با ارزش است نکته مهمی است. توجه به خیابان صف و یا خیابان 15خرداد تلقی این دیدگاه است. هرچند بسیاری از کارشناسان از این تغییر نگاه خوشحالهستند اما معتقدند که این کار کافی نیست.
یک بافت اگر برای عابر پیاده تجهیز شود مسلما میتواند تاثیر بسیاری بر کل شهر داشته باشد. سیاوش لطیفی در پاسخ به سؤال ما که میگوییم تهران به لحاظ مبلمان شهری و نشیمنگاه شهری آیا فقیر نیست معتقد است: هر کس در خانه خود در چیدمان مبلمان شهری یک هماهنگی و هارمونی را مورد نظر دارد. بنابراین طبیعی است که در بررسی یک شهر کل یک مبلمان را مورد توجه قرار دهیم. صندلیهای سخت و سیمانی که هماکنون در جایجای شهر قرار دارد، علاوه بر اینکه به کل مبلمان شهری وابستگی ندارد، عنصری مطلوب نیستند.
در نگاه مدیریت شهری صندلیها بیشتر به خاطر دوام بیشتر مورد توجه بودهاند. نه بهدلیل زیبایی و تاثیر بر کلیت یک مبلمان. جالب است که در طراحی صندلیهای عمومی شهر حتی به ویژگیهای فیزیکی انسان توجه نشده و هر شهروند تنها با چند دقیقه نشستن روی آن دچار مشکل میشود و به سرعت مجبور میشود که قید استفاده از آن را بزند. این در حالی است که در کشورهای مختلف از جمله ترکیه که چندان فاصلهای با ما ندارد، شهر پر است از صندلیهای راحت و مجموعه کامل و یکپارچه مبلمان شهری. او سپس میپرسد که چه اتفاقی افتاده که ما نمیتوانیم آنچه در تاریخ ما بوده را به عمل درآوریم و از آن برای استفاده شهروندان و زندگی مردم خودمان استفاده کنیم.
آخرین زمزمه این شهر شلوغ
نکته پایان ماجرا همین خیابانها و کوچهها هستند. همین تهرانی که در آن زندگی میکنیم. شهری که در بزرگترین مرکز تفریحی آن نمیتوان صندلیهای مناسب برای استراحت یافت. شهری که تنها برای عبور کردن ساخته شدهاست نه برای لحظهای درنگ کردن و لذت بردن. شاید به همین دلیل است که آدمهای این شهر تنها پشت چراغهای قرمز هنگامی که منتظر سبز شدن چراغ هستند به هم خیره میشوند و فرصتی برای دیدن هم ندارند. بارها اتفاق افتادهاست که از کنار منظرهای گذشتهاند اما آنرا ندیدهاند و پس از چندی با شگفتی با آن روبهرو شدهاند.
تهران شهر بیتوجهی به تمامی پیرامون است. لطیفی در پایان میگوید: اگر شهرداری در ساخت بناهای این شهر محدودهای را برای حریم عمومی پیشبینی میکرد و آن محدوده را در اختیار شهروندان برای طراحی مبلمانهای مختلف میگذاشت، وضع خیابانها و کوچههای این شهر این نبود. لااقل میشد در هر خیابان چند ردیف صندلی دید که شهروندان برای استراحت خود گذاشتهاند. در آن صورت شهروندان میتوانستند در طراحی مبلمان شهری با مدیریت شهری مشارکت کنند. بدون آنکه نیازی به عزمی عمومی باشد. شاید برای بازگشت به روزگار راه رفتن و نشستن نیاز به بازپیرایی قوانینی است که کوچههای ما را اینقدر تنگ و باریک کردهاند. شاید نیاز به وضع قوانینی است که خیابانهای شهرهای ما را با عابران مهربانتر کند.
شهرهای ما امروزه شهر آسفالت است. شهر خیابانهای تودرتو. شهر میدانهای بیپیاده رو. شهر پارکهای با صندلی سیمانی. شاید در این چند سالی که به تعبیر لطیفی مدیریت شهری نگاه شهروند محور یافته است و عرصه برای جولان خودروها در شهر کمتر شده بتوان بیشتر امیدوار بود که این شهر میتوان شهری زیباتر باشد. روزی شاید به امروز اشاره شود و از وضعیت امروزین شهرهای ما حیرت کنند که چگونه ممکن است شهری تا به این اندازه در احاطه خودروها بوده و جایی برای حضور شهروندان وجود نداشته. این شهر شهری عجیب است انگار.